فاز منفی

فاز منفی

فاز منفی

فاز منفی

دلنوشته های کوتاه

پیوندها
  • ۰
  • ۰

ثروت و تصادف منظم

ثروت تعیین کننده کیفیت زندگی شده است بیشتر انسانها با ثروت و کم و زیاد شدن آن شاد یا غمگین می شوند ، به هرحال ممکن است رقابت بین انسان ها برای تصاحب بیشتر شاید جزئی از نظم باشد و برنامه ای منظم در پشت این تصادفات عجیب و غریب باشد . حتی خودِ خلقت هم به نوعی رقابت بر سر گرفتن امکانات بیشتر بوده مثلا کهکشان راه شیری دارای منظومه شمسی و موجودات جاندار و کره زمین تمامی اموال را در بین کُرات دیگر به خود تخصیص داده است، در حالی که شاید کهکشان های دیگر چنین فرصتی را از دست داده اند که نشان از نوعی رقابت از بزرگترین تا کوچکترین خلقت را دارد .

@ ثروت چیزی است که به بعضی از انسانها اعتماد به نفس و بزرگی میدهد و کمتر بودن آن انسان را دچار استرس ، نامطمئنی و احساس کمتر بودن میکند .

  • wind soil
  • ۰
  • ۰

بیشتر وقت ها

بیشتر وقت ها

بیشتر وقت ها حس می کردم می توانم قهرمان زندگی خودم باشم و خیلی احساسی می شدم ...بعدا فهمیدم اونی که زیاد با پیشرفت موافق نبوده همین احساس مفرط و لحظه ای بوده ...........
......................................................................................................
قبلا همش فکر می کردم دختر خانم ها چرا اینقدر آرایش می کنند وقتی توو تاکسی می نشستم بوی بد حالمو خراب می کرد ولی حالا نه ! چون می فهم واسه چی ارایش می زنند چون بیشتر دوست دارن دیده شن کسی اونا رو بفهمه در حالت کلی هم  از دو حالت خارج نیس 1:یا خیلی ناراحتند 2: یا خیلی خوشحالند ...........و این کار اصلا دست خودشون نیست!
...........................................................................................................
بیشتر وقت ها به انسان ها فکر می کردم و رابطشون بعضیا واقعاً تنها هستند اصلا واسه چی اومدن رو نمیدونن شب و روز برایشان مفهومی ندارد فکر می کنند تاریخ روزشون دست خودشونه و وقتی شب می رسه غصه دار میشن شاید من هم همینطورم ...شما چطور ؟
...................................................................................................

می خواستم بیشر از آنچه زندگی را بشناسم خودمو بشناسم قبلا فکر می کردم کارهایی که می کنیم ربطی به شخصیتمون ندارن ولی بعدا همین کارها شخصیت منو ساختند و من به قدرت عادت پی بردم................................
..................................................................................................
دلم می خواست انسان ها بیشتر از همدیگه بفهمند اینطوری می تونستند بیشتر عمر کنند و از زندگی لذت ببرند ولی همه که مثل هم نیستند به قول فرزاد فرزین :
یکی مثل من واسه یکی مثل تو اگه ساده س ..... ولی یکی مثل تو واسه یکی مثل من فوق العاده س ...
...................................................................................................... این مطالب رو یه زمانی توو کلوب نوشتم

  • wind soil
  • ۰
  • ۰

راز زمان

راز زمان

چطور می توانم زندگی کنم که ارزش باختن زمان را داشته باشد ؟

ای زمان کارت خوب هست ادامه بده ...چه کسی تو را بکار انداخت تا بلای جانمان شوی ..ای زمان نکند که تووو هم زمان خود را از دست داده ای که اینقدر تند می روی کمی آهسته تر لطفاً ...در حال فکر کردن هستیم مهلتی ده تا تو را بشناسیم حتما نمی خواهی شناخته شوی و رازت بر ملا شود نترس من اگر پیدایت کنم و بهت برسم فقط برای خودم هست دیگران هم این فرصت را دارند که پیدایت کنند.                                   " خداوند ذات او را چنین افریده "

پرتو درون خود را ندیدم هرگز

               خواب طولانی ما نشانی از مشعل داشت

زین پس آشفته نگردم گر چه ؟

               صد راز دگر فتاده ست بر راهم..


چطور می توانم زندگی کنم که ارزش باختن زمان را داشته باشد ؟

  • wind soil
  • ۰
  • ۰

30 سالگی

30/سی سالگی

آخرین کلمه ای هست که می توانم بگویم و به آن امیدوار باشم ؛ در همین سال هایی که گذشت یشتر اوقات فکر میکردم که چطور زندگی کنم ، دنبال راه های بهبود می گشتم هر جا باشد آخر سر هم نفهمیدم که چطور زندگی کنم با چه شیوه ای ، چون زیاد بر اوضاع و احوالم مسلط نبودم بر احساسات و هیجاناتم و ...نتوانستم زندگی را که خداوند عزیز برای من خلق کرده بود تحت کنترل و مدیریت خود دربیاورم بیشتر احساس میکنم که شاید روند زندگی اصلاً بر پایه برنامه نباشد بهتر است همینطور  تصادفی برود جلو ...الان 32 ساله هستم نمی دانم تا کی میتوانم اینطور زندگی کنم ..کاش 12 ساله میشدم دنیا را ساده می دیدم ، پُز داشتن شلواری که خانه های مربعی شکل دارد رو میدادنم ، کتانی که سر هر سال میخریدم وسوار دوچرخه BMX ام ( از این دوچرخه های ساده ایران دوچرخ بود ولی کمی شیک تر که دست دوم بود ) میشدم و آنقدر سریع پا می زدم که زنجیرش در می آمد و دوچرخه رو عقب و جلو می بردم زنجیر را سرجایش میانداختم ، کاش آن کلاس مدرسه های خسته کننده دوباره می آمدند سرکلاس می نشستم و خستگی این چندین سال رو از تنم دَر میکردم ...کاش ... کاش ....کاش.....

  • wind soil
  • ۲
  • ۰

سال های دور در گذشته ایام کودکی و نوجوانی و اوایل جوانی فکر می کردم هر کی درس بخونه ادم درست و حسابی میشه و خیلی از شب ها با امید مهم بودن برا جامعه خواب می رفتم یه روز تصور می کردم که رئیس جمهور شدم و خوابم می برد یه روز خودم رو رئیس پلیس تمام شهر تصور میکردم و خوابم می برد یه روز خیلی شیک و مجلسی فک میکردم یه پرفسور تمام عیار هستم و خوابم میبرد وجه اشتراک تمام اینها همان خواب بود که بهتر می چسبید، هر چیزی میدیدم خیلی رویابافی میکردم بعدا سن 25 الی 27 سالگی تمام اون دوران رو به چشم حماقت می دیدم و با خودم فکر میکردم من چقد ساده بودم با این همه رانتی که توو یه کشور هست چطور میشه ادمی مثل من که هیچی و هیشکی ندارم واسه مملکت بتونم کاری بکنم بعد از سن 27 سالگی تا 31 هی فک میکردم کاش مثل همون دوران خودم رو به احمقیت میزدم هر روز رویا بافی می کردم تا خوابم می برد تمام این سال ها زندگی همینجور بود فقط این دفعه دیگه شباهتی نبود فقط تفاوتی بود که در زندگی من ایجاد شد اون هم با خیال راحت به خواب نرفتن بود . واسه همینه دیگه این نوشته ساعت 1.20 صبح نوشته میشه ...دیگه نه خیالبافی هست نه خواب مراقب رویاهاتون باشین قدرشو بدونین خیلیا هستن دیگه نمی تونن رویابافی کنن

  • wind soil
  • ۱
  • ۰

 دوره نوجوانی

حدودا 10 الی 12 ساله بودم به قد ادما نیگا میکردم و همیشه با خودم می گفتم کاش مثل اونا بزرگ شم خیلی عجله داشتم همیشه به این فکر میکردم که ، کی بزرگ میشم ، کی سنم 15 سال میشه کی میشم 17 ساله خیلی عجله می کردم اون موقع ها زمان خیلی دیر میگذشت می دونی چرا؟ چون هیچ فکری به جز بازی کردن و درس و مشق نبود؛  فکرهای مخصوص جوانی و بزرگسالی رو درک نمیکردیم موقع تابستون ساعت 7 صبح پا میشدم یه لقمه مامان صبحونه میگرفت دیگه الفرار تا شب ساعت  9  فوتبال ... و ولگردی توو کوچه و خیابون ؛ ظهر هم که میشد مامان خودش کوچه میومد و ناهاری میداد که گشنه نباشم اونم به زور میگرفتم اینقد غرق بازی میشدم که تابستون واسم اندازه یک سال زمان می برد ....شاید شما هم اینطوری بودین بهرحال کودکی و نوجوونیه دیگه البته نووجوونای امروزه دیگه روز و شب نمی بینن زیاد مال خودشون نیستن بیشتر سرشون توو گوشی هست وقتی 30 ساله شدن اونوقت شاید..... "نه" شاید اون وقت هم نفهمیدن ، ولش کنیم چیکار داریم به اونا بذار سرشون به حال خودشون باشن ...بیشترشون شکست خورده هستن بنده خداها ، ما قربانی فقر و جنگ و بیکفایتی برخی مسئولین شدیم اونا قربانی فناوری نوین که در زمان اونا رشد کرد شدن ...

  • wind soil
  • ۱
  • ۰

#1397/07/29

امروز فیلم دست های الوده رو نیگا کردم خیلی حالم گرفته شد .. فیلم مال 20 سال پیش بود ..آخه 20 سال پیش هم نیگا کردم اون موقع نوجوون بودم حول و حوش 11 سال داشتم . همش آهنگ #دست های آلوده رو میخوندم خیلی دوست داشتم این آهنگ رو ، گذر زمان خیلی حالم رو گرفت اینقد که دیگه تحملم تموم شد و یکم چشم خیس شد و بغض گرفتم .

  • wind soil